914 views
پیشینه تحقیق نظریات جامعه شناسان درباره بنیادگرایی دینی و تجزیه و تحلیل بنیادگرایی ادیان ابراهیمی دارای ۱۲۷ صفحه می باشد فایل پیشینه تحقیق به صورت ورد word و قابل ویرایش می باشد. بلافاصله بعد از پرداخت و خرید لینک دنلود فایل نمایش داده می شود و قادر خواهید بود آن را دانلود و دریافت نمایید . ضمناً لینک دانلود فایل همان لحظه به آدرس ایمیل ثبت شده شما ارسال می گردد.
فصل اول: نظریات جامعه شناسان درباره بنیادگرایی دینی ۶
۱ـ۱ـ نظریات جامعه شناسان درباره بنیادگرایی دینی ۶
۱-۱-۱- کاستلز: ۷
۱ـ۱ـ ۲ـ گیدنز: ۸
۱ـ۱ـ ۳ـ برایان اس ترنر ۹
۱ـ۱ـ ۴ـ هرایر دکمیجیان: ۱۰
۱ـ۱ـ ۵ـ ریچارد آنتون: ۱۱
۱-۲- چارچوب نظری: ۱۳
۱ـ۲ـ۱ـ سطح ایدئولوژیک: ۱۴
۱ـ واکنش به حاشیهایسازی دین ۱۴
۲ـ گزینش گری: ۱۶
۳ـ جهانبینی مبتنی بر دوگانه انگاری: ۱۷
۴ـ مطلقانگاری و خطاناپذیری: ۱۸
۵ـ هزارهگرایی و موعودگرایی : ۱۹
۱ـ۲ـ۲ـ ویژگیهای سازمانی: ۲۱
۶ـ برگزینندگی: ۲۱
۷ـ مرزهای بسیار روشن: ۲۲
۸ـ سازمان مقتدر: ۲۳
۹ـ الزامهای رفتاری: ۲۴
۱ـ۳ـ تحقیقهایِ انجام یافته: ۲۵
۱ـ۳ـ۱ـ بنیادگرایی در تحقیقات خارجی: ۲۶
۱ـ۳ـ۱ـ۱ـ هاردیم در تحقیقات خارجی: ۲۸
۱ـ۳ـ۱ـ۲ـ اکثریت اخلاقی در تحقیقات خارجی: ۲۹
۱ـ۳ـ۱ـ۳ـ طالبان در تحقیقهای خارجی: ۳۰
۱ـ۳ـ۲ـ تحقیقات داخلی: ۳۱
۱ـ۳ـ۲ـ۱ـ هاردیم در تحقیقات داخلی: ۳۳
۱ـ۳ـ۲ـ۲ـ اکثریت اخلاقی در تحقیقات داخلی: ۳۳
۱ـ۳ـ۲ـ۳ـ طالبان در تحقیقات داخلی: ۳۴
فصل دوم:تجزیه و تحلیل جنبش های بنیادگرایی درسنتهای دینی ادیان ابراهیمی ۳۶
بخش اول:هاردیم ۳۶
۲ـ۱ـ هاردیم: (لرزان یا متوحش از خداوند) ۳۶
۲ـ۱ـ۱ـ واکنش به حاشیهای سازی دین: ۳۸
۲ـ۱ـ۲ـ گزینش گری: ۴۱
۲ـ۱ـ۳ـ جهان بینی مبتنی بر دوگانهانگاری: ۴۲
۲ـ۱ـ۴ـ مطلقانگاری و خطاناپذیری: ۴۴
۲ـ۱ـ۵ـ هزارهگرایی و موعودگرایی: ۴۶
۲ـ۱ـ۶ـ خود حق پنداری: ۴۹
۲ـ۱ـ۷ـ مرزهای بسیار روشن: ۵۱
۲ـ۱ـ۸ـ سازمان مقتدر: ۵۳
۲ـ۱ـ۹ـ الزامهای رفتاری: ۵۵
۲ـ۱ـ۱۰ـ جمعبندی: ۵۸
بخش دوم:اکثریت اخلاقی ۶۰
۲ـ۲ـ پیشینۀ بنیادگرایی در آمریکای شمالی: ۶۰
۲ـ۲ـ۱ـ اکثریت اخلاقی: ۶۱
۲ـ۲ـ۲ـ واکنش به حاشیهای سازی دین ۶۵
۲ـ۲ـ۳ـ گزینش گری: ۶۸
۲ـ۲ـ۴ـ جهان بینی مبتنی بر دوگانه انگاری: ۷۰
۲ـ۲ـ۵ـ مطلقانگاری و خطاناپذیری ۷۲
۲ـ۲ـ۶ـ هزارهگرایی و موعودگرایی: ۷۴
۲ـ۲ـ۷ـ برگزینندگی یا خود حق پنداری ۷۹
۲ـ۲ـ۸ـ مرزهای بسیار روشن : ۸۰
۲ـ۲ـ۹ـ سازمان مقتدر ۸۲
۲ـ۲ـ۱۰ـ الزامهای رفتاری: ۸۳
۲ـ۲ـ۱۱ـ جمع بندی: ۸۴
بخش سوم:طالبان ۸۶
۲ـ۳ـ طالبان: ۸۶
۱ـ پیشینه و بستر فکری طالبان: ۸۹
۲ـ گروه القاعده ۹۲
۲ـ۳ـ۱ـ واکنش به حاشیهای سازی دین: ۹۳
۲ـ۳ـ۲ـ گزینش گری: ۹۴
۲ـ۳ـ۳ـ جهان بینی مبتنی بر دوگانه انگاری: ۹۷
۲ـ۳ـ۴ـ مطلقانگاری و خطاناپذیری: ۹۹
۲ـ۳ـ۴ـ۱ـ اصالت حرمت در مستحدثات ۹۹
۲ـ۳ـ۴ـ۲ـ تاکید بر ظواهر شریعت ۱۰۰
۲ـ۳ـ۴ـ۳ـ خشونت در اجرای احکام ۱۰۱
۲ـ۳ـ۵ـ هزارهگرایی و موعودگرایی: ۱۰۲
۲ـ۳ـ۶ـ برگزینندگی(خود حق پنداری): ۱۰۴
۲ـ۳ـ۷ـ مرزهای بسیار روشن: ۱۰۵
۲ـ۳ـ۸ـ سازمان مقتدر: ۱۰۷
۲ـ۳ـ۹ـ الزامهای رفتاری: ۱۱۱
۲ـ۳ـ۱۰ـ جمع بندی: ۱۱۳
منابع ۱۱۵
ـ کوردوویز، سیلینگ؛ هاریسون، اس (۱۳۷۹)، پشت پردهی افغانستان، ترجمهی اسدلله شفایی، تهران: انتشارات بین المللی الهدی.
ـ کیرشنبام، آرون(۱۳۸۹) «بنیادگرایی : دورنمایی از یهودیت سنتی »، در رویکرد مقایسه ای به بنیادگرایی یهودی، ویراسته لاورنس یت.زیلبرشتاین، دانشگاه علامه طباطبایی.
ـ ـ روتون، ملیس(۱۳۹۱). بنیادگرایی، ترجمهی بیژن اشتری، تهران، نشر افکار.
ـ زاهد، سید سعید (۱۳۸۹). جنبش های سیاسی معاصر ایران، تهران، انتشارات طه و سروش.
ـ ساعی، علی (۱۳۹۲)، روش پژوهش تطبیقی: با رویکرد تحلیل کمی، تاریخی و فازی، تهران: آگه.
گیدنز،آنتونی (۱۳۸۶). جامعه شناسی، ترجمهی حسن چاووشیان، تهران، نشرنی.
کتابهایی از عهد عتیق (۱۳۹۱) ترجمه، پیروز سیار، تهران، نشرنی.
ـ عهد جدید (انجیل متی) (۱۹۱۴) انجمن کتاب مقدس.
ـ احمدوند، شجاع(۱۳۸۵).«رویکردی نظری به مفهوم بنیادگرایی (با تاکید بر بنیادگرایی یهودی)»، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال اول، شماره ۲، بهار.
ـ احمدی مفرد، علیرضا (۱۳۸۵). «بررسی اندیشه های بنیادگرایی دینی عصرقاجاریه»، پایان نامهی کارشناسی ارشد، دانشگاه شیراز.
ـ اسکاچپول، تدا (۱۳۸۸). «دستور کارهای نوظهور و راهبردهای تکرار شونده در جامعهشناسی تاریخی»، در بینش و روش در جامعه شناسی تاریخی، ویراستهی تدا اسکاچپول، ترجمهی هاشم آقاجری، تهران، نشر مرکز. ۴۹۱-۵۶۱
ـ ـ جمشیدی، محمد (۱۳۸۵). «راست مسیحی و سیاست خارجی آمریکا»، سیاست خارجی، سال بیستم، شماره ۱٫
ـ محمودیان، محمد (۱۳۹۰)، بنیادهای فکری القاعده،تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق.
ـ مژده، وحید (۱۳۸۲). افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان، تهران، نشرنی.
ـ هلال، رضا (۱۳۸۳). مسیح یهودی و فرجام جهان، ترجمهی قبس زعفرانی، تهران: انتشارات موعود.
ـ هال سل، گریس (۱۳۷۷). تدارک جنگ بزرگ براساس پیشگوئیهای انبیای بنیاسرائیل: اتحاد پنهانی میان اسرائیل و مسیحیان دست راستی ایالات متحده، ترجمه خسرو اسدی، تهران، انتشارات خدماتی و فرهنگی رسا.
ـ هوشنگی، حسین (۱۳۹۰). «زمینههای اجتماعی رشد بنیادگرایی و سلفگرایی در عصر مدرن در جهان اسلام»، در بنیادگرایی و سلفیه، ویراستهی حسین هوشنگی و احمد پاکتچی، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق.
ـ هوشنگی، حسین (۱۳۸۹). « نقش مدرنیته در توسعه بنیادگرایی در جهان اسلام»، دانش سیاسی، سال ششم، شمارهی اول، بهار وتابستان.
طنین، ظاهر (۱۳۸۴)، افغانستان در قرن بیستم، تهران: نشرعرفان.
ـ عزیزخانی، احمد (۱۳۹۰). «تأثیر بنیادگرایی بر سیاست خارجی آمریکا»، معرفت سیاسی، سال سوم، شماره اول.
ـ فریدمن، مناخیم الف (۱۳۸۹) «متعصبان یهودی: کهنه پرستی در برابر نوگرایی»، در رویکرد مقایسه ای به بنیادگرایی یهودی، ویراسته لاورنس یت.زیلبرشتاین، دانشگاه علامه طباطبایی.
ـ فریدمن، مناخیم ب (۱۳۸۹) «مدل بازار و رادیکالیسم دینی»، در رویکرد مقایسه ای به بنیادگرایی یهودی، ویراسته لاورنس یت.زیلبرشتاین، دانشگاه علامه طباطبایی.
در این بخش، مروری مختصر به تبیینهایی نظری خواهیم داشت که در علوم اجتماعی از بنیادگرایی دینی صورت گرفته است. بنیادگرایی به عنوان فرقهای کوچک در آمریکا، بیرون از این کشور شناخته شده نبود و تا اواسط سدهی ۲۰ میلادی، فرهنگهای اروپایی از جمله فرهنگ انگلیسی آکسفورد مدخلی برای آن نداشت.
دهۀ ۱۹۶۰ دههی تعمیم این اصطلاح از فرقۀ یاد شده به برخی جریانها در حیطهی ادیان دیگر (مخصوصاً اسلام) است. در سال ۱۹۶۷ عزیز احمد[۱]، نویسندۀ مسلمان از شبه قاره با نوشتن مقالهای دربارۀ افکار مودودی، به رابطۀ او با جریان « بنیادگرای ارتدکس» در پاکستان اشاره میکند. (احمد،۱۹۶۷: ۳۸۰-۳۶۹). گامهای بعدی را چند سال بعد پژوهشگران انگلیسینویس عرب مسلمان برداشتند. آن چه ایشان بنیادگرایی خواندند جریان اخوان المسلمین و جریانهای مرتبط در جهان عرب بود (دسوکی[۲]،۱۹۷۳: ۱۹۵-۱۸۷) (فخری[۳]،۱۹۷۷: ۱۰۷-۹۷).
با انقلاب اسلامی ایران در بهمن سال ۱۳۵۷، جریانی که جمهوری اسلامی برآمده از آن ونمایندهاش بود گونهای از بنیادگرایی شناخته شد و در نوشتههایی که در سالهای ۷۹ و هشتاد میلادی- این بار نه توسط مسلمانان بلکه توسط پژوهشگران غربی- نوشته شد، نام بنیادگرایی به خود گرفت(هاینز[۴]، ۱۹۷۹: ۳۶۶-۳۶۵) (گریفت[۵]،۱۹۸۰: ۵۹-۴۷) و این مقالات زمینهی شکل گیری یک اصطلاح برای کاربرد در طیف وسیعی از مصادیق بود که دامنهی وسیعی از جریانهای تند سلفی تا شیعی در جهان اسلام را در برمیگرفت. در دههی ۱۹۸۰، اصطلاح بنیادگرایی برای گروههای تندرویی از یهودیان نیز به کار گرفته شد و حتی به ادیان دیگر چون هندو، بودایی و سیک توسعه یافت و کوشش شد تا جامعیتی فارغ از دین خاص برای آن درنظر گرفته شود (مارتی و اپل بی،۱۹۹۱: ۵۹۰-۵۳۱).
بنابراین، تا اواخر دهۀ ۸۰ میلادی هنوز اصطلاح بنیادگرایی وسعت معنایی دقیقی پیدا نکرده بود و جامعهشناسان با آنها به عنوان جریانهایی دینی برخورد میکردند که در برابر غلبهی این جهان باوری در جهان مدرن واکنش نشان میدهند(بروس،۲۰۰۰: ۱۴).
در واقع به دلیل غلبهی نظریهی دنیوی شدن بر علوم اجتماعی حداقل تا پایان دهه ۷۰ میلادی، به نقش دین در جامعه توجه چندانی نمیشد. بعد از دههی ۸۰ میلادی و با تغییر در پاردایم نظریهی این جهان باوری که با ظهور جنبشهای دینی نیز همراه بود، متفکران علوم اجتماعی سراغ تبیینهایی از نقش دین در جامعه رفتند. هر یک از صاحبنظران در جامعهشناسی و بهویژه جامعهشناسی دین ظهور جنبشها و جریانهای دینی را به شیوهای تحلیل میکردند. در واقع بخش غالبی از جامعهشناسان جریانهای دینی را با توجه به نسبت آنها با جریان این جهان باوری تبیین میکردند. بنیادگرایی دینی نیز از این جریان مستثنی نبود.
اکثر جامعهشناسانی که بنیادگرایی دینی را تبیین میکنند آن را در بستر این جهان باوری به عنوان یک جریان غالب جهانی بررسی میکنند. که در ادامه به تعدادی از آنها خواهیم پرداخت.
از نظر کاستلز، بنیادگرایی، برساختن هویتی برای یکسانسازی رفتار فردی و نهادی جامعه با هنجارهایی است که برگرفته از احکام خداوند اند و تفسیر آنها بر عهدهی مرجع مقتدری است که واسطهی خدا و نوع بشر است. بنابراین غیر ممکن است که بنیادگراها بتوانند برای کسانی که در اطاعت و پایبندی آنها به یک مرجع سهیم نیستند دربارهی چیزی استدلال کنند یا چیزی را به اثبات برسانند. خواه این مرجع یک انجیل بری از خطا باشد، خواه یک پاپ لغزشناپذیر و خواه آن چه در مزامیر یهودیت آمده است. در واقع، اطاعت بی چون و چرا محور اصلی بنیادگرایی است (کاستلز، ۱۳۸۵: ۳۱ ).
از نظر کاستلز، بنیادگرایی دینی در تمامی طول تاریخ بشر وجود داشته است، اما در سالهای پایانی این هزاره، به عنوان منبع هویت، به طور اعجاب آوری نیرومند و اثرگذار جلوه کرد. او معتقد است بنیادگرایی دینی واکنشی است تدافعی در برابر سه تهدید بنیادی که در پایان هزاره، در تمامی جوامع، اکثر انسانها آن را حس میکنند. واکنش علیه جهانیشدن که خودمختاری نهادها، سازمان ها و نظام های ارتباطی موجود در محل زندگی مردم را مضمحل میسازد. واکنش علیه شبکهبندی و انعطافپذیری که مرزهای عضویت و شمول را تیره و تار میکند، روابط اجتماعی تولید را فردی میکند و موجب بیثباتی ساختاری کار، مکان و زمان میشود. بنابراین، گروههای بنیادگرا برای کسب یک هویت جدید در جامعهی گسستهی اطلاعاتی شکل میگیرد و به وجود آمدن این گروهها به عنوان منابع هویت از طریق گسستن از جوامع مدنی و نهادهای دولتی مقدور میشود. آنها، برخلاف جوامع مدنی، تمایزیابی درونی ناچیزی دارند. در واقع، نیرو و توانایی آنها در تامین پناهگاه، تسلی، آرامش و قطعیت است(کاستلز،۱۹۸۳: ۹۳) (کاستلز،۱۳۸۵: ۳۴-۳۱).
همچنین کاستلز ریشه های اجتماعی بنیادگرایی را ناشی از ناتوانی اقتصادی کشورهای محل رشد این جریانها در تطابق با شرایط نوین رقابت جهانی و انقلاب تکنولوژیک و در نتیجه بیبهره ماندن جمعیت جوان و شهری از موج نوسازی می داند. کاستلز عوامل زیر را به عنوان خیزش بنیادگرایی دینی بر می شمارد: «نابودی جوامع سنتی که شامل قطع ریشه های قدرت سنتی روحانیان دینی است)، ناکامی دولت ملی برخاسته از نهضت های ملی گرا در به انجام رساندن نوسازی، و ناکامی در توسعهی اقتصادی و توزیع منافع رشد اقتصادی بین اقشار مختلف جامعه. بنابراین، هویت دینی به دست بنیادگراها و در مقابله با سرمایه داری و سوسیالیسم و ملی گرایی برساخته می شود چرا که از نظر بنیادگرایان همهی آنها ایدئولوژیهای شکست خوردهی نظام مابعد استعماری اند.» (کاستلز،۱۹۸۳: ۱۵۵)همچنین کاستلز مدعی است که جنبشهای بنیادگرا به دلیل بحرانهایی که در ساختار دولتها و جوامع مدنی به وجود آمده است شکل گرفته اند و چون نوید آرامش و بهشت جاودان را به افراد میدهند، در این دنیای بیهویت، نوید هویتی جدید را به افراد خواهند داد. با توجه به توضیحات ارائه شده، نظریه کاستلز بیشتر جنبهی انتزاعی دارد و نمیتواند الگوی دقیقی در واقعیت برای جنبشهای بنیادگرای مختلف باشد.
آنتونی گیدنز معتقد است تعریف مدرنیته ایمان به علم نیست بلکه اعتماد به نظام های انتزاعی بی چهره است، نظام هایی مثل نظام بانکداری یا تعاملات فردیت زدایی شده میان مهندسان، مکانیک ها خلبان ها و متصدیان برج کنترل پرواز که باعث پرواز هواپیماها و انتقال هوایی مسافران از یک نقطه به نقطه ای دیگر می شود. اعتماد به نظام های انتزاعی، فراهم کنندهی اطمینان در زندگی روزمره است، اما این نظام های انتزاعی درست به دلیل ماهیت خودشان نه قادر به ایجاد تشریک مساعی اند و نه قادر به ایجاد آن صمیمتی که تنها از دل روابط مبتنی بر اعتماد شخصی بیرون می آید. چنین صمیمیتی، به قول گیدنز، فقط از درون یک فرایند خودشناسی بیرون میآید زیرا اعتماد میان افراد مبتنی است بر خودفاش سازی متقابل. به این ترتیب، کشف خویشتن به پروژه ای مبدل می شود که درگیری مستقیمی با تاملگری[۸] مدرنیته دارد. و به همین دلیل است که بودیسم، تصوف و دیگر سنت های دینی متمرکز بر کشف خود درونی به گزینه های دینی محبوبی در غرب مبدل شده اند. بنیادگرایی های مدرن و جنبش های جدید دینی از نظر گیدنز نیز می توانند در این دنیایی که حیطه های امنیت نسبی با سناریوهای مخاطره آمیز نگران کننده و شک های اساسی در هم پیچیده شده است؛ نوعی اطمینان روان شناختی ارائه کنند. او معتقد است بنیادگرایی دینی به معنای رویکرد آن دسته از گروه های دینی است که خواهان تفسیر لفظی و ظاهری متون یا کتاب های دینی اصلی هستند و معتقدند آموزههای که از چنین قرائتی به دست میآید باید در همۀ جنبه های زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به کار بسته شود(گیدنز،۲۰۰۲: ۵-۶).
گیدنز معتقد است بنیادگرایی دینی عمدتاً در واکنش به فرآیند جهانیشدن پدیدار شده است. هرجا نیروهای فرآیند مدرن شدن رفته رفته باعث تزلزل عناصر سنتی جهان اجتماعی می شود، بنیادگرایی به دفاع از عقاید سنتی بر میخیزد. در دنیای جهانیشوندهای که نیازمند دلیل و برهان عقلانی است، بنیادگرایی روی پاسخهای متکی بر ایمان و توسل به حقیقت شعایر پافشاری میکند. به اعتقاد گیدنز بنیادگرایی همان سنت است که به شیوهای سنتی از آن دفاع میشود. بنیادگرایی بیشتر به چگونگی دفاع از عقاید و توجیه عقاید مربوط میشود تا به محتوای خود این عقاید. هرچند بنیادگرایی در برابر مدرنیته صف آرایی میکند، خود نیز برای دفاع از عقاید خویش روشهای مدرن را به کار میگیرد.(گیدنز،۱۳۸۶: ۸۱۳-۸۱۱).
در دیدگاه گیدنز بنیادگرایان دینی فقط یک دیدگاه دربارۀ جهان را درست میدانند، و فقط دیدگاه آنهاست که حقیقت دارد، بنابراین جایی برای ابهام یا تفسیرهای متعدد وجود ندارد. در جنبشهای بنیادگرای دینی، دسترسی به معنای درست و دقیق متون مقدس فقط به گروهی از مفسران ممتاز، مثل روحانیان، کشیشان یا سایر رهبران دینی منحصر است. این امتیاز اقتدار زیادی نه فقط در امور دینی، بلکه در امور دنیای نیز به رهبران میدهد. بنیادگرایان دینی به چهرههای سیاسی نیرومندی در جنبشهای مخالف تبدیل شدهاند، هم در احزاب سیاسی اصلی و هم به عنوان رؤسای دولت ( مثل آمریکا)(گیدنز،۲۰۰۲: ۶۸).
اما برایان. اس. ترنر با مطرح کردن جامعه پست سکولار و جداسازی این جهان باوری سیاسی و اجتماعی چگونگی گروه های بنیادگرا را در دوران معاصر تبیین میکند، و رویکرد او کاملاً در برابر بروس و در کنار نظریه گیدنز قرار میگیرد. او به شیوهای متفاوت در مورد چگونگی ورود دین به عرصهی عمومی صحبت میکند و رویکردی متفاوت نسبت به جامعه شناسان بعد از جنگ جهانی دوم مثل آلتوسر[۱۰]، بوردیو[۱۱] و پولانزاس[۱۲] ارائه میدهد. او معتقد است عوامل مختلفی وجود دارد که باعث شده است، دین به شکلی که امروز ما در جامعه معاصر ملاحظه میکنیم در عرصهی عمومی حضور پیدا کند. ترنر به سطوح کلان تغییر اجتماعی می پردازد که باعث بازگشت به دین شده است.
فروپاشی شوروی و کاهش قدرت احزاب کمونیستی و لنینیستی باعث شکوفایی دینی در اروپا به ویژه اوکراین، لهستان و یوگسلاوی شد. در این شرایط کلیسای ارتدکس روسیه توانست با پیوند زدن خود با ملیتگرایی روسی خود را در عرصهی عمومی مطرح نماید. از طرف دیگر، جهانیشدن و قدرت یافتن اینترنت فرصت های جدیدی را برای گروههای دینی حتی در جوامعی مانند چین فراهم کرد که در بسیاری از امور دینی مورد کنترل و نظارت است (ترنر،۲۰۱۰: ۶۵۳) .
یکی دیگر از تاثیرگذاریهای جهانیشدن افزایش مهاجرتهای گروههای قومی و نژادی است که هر کدام در کشورهای غربی برای خود گروهای دینی مجزا ایجاد کردهاند، مثل ترکها در آلمان که عملاً اقلیت تاثیرگذار مسلمان را در آلمان به وجود آوردهاند، یا چینیهای در مالزی که نماینده بودایی هایند. این گروه ها همگی به شکلی در عرصهی عمومی حضور یافتهاند و به اندازهی قدرت خود بر عرصه عمومی غلبه یافته اند(ترنر،۲۰۱۱: ۲۳۶).
البته چنین وضعیتی در مورد ناسیونالسیم نیز صادق است که بعد از جنگ جهانی دوم جهان با موجی از ملیگرایی ضد استعماری مواجه شد که نمونه این جنبش های عرفی را در دنیای عرب با عنوان جنبش های پان عربیسم میتوانیم پیدا کنیم. اما همین جنبشها خود عاملی بود که امکان رشد دین و بازگشت به آن را در عرصهی عمومی فراهم کرد. چرا که گرایشهای غیردینی این جنبشها اقشار قابل توجهی از طبقات مختلف مردم را که دارای پیشینهی دینی اند کنار گذاشت و این خود باعث شکلگیری واکنشهای دینی خاص در این جوامع شد. در واقع، یکی از نمودهای اصلی بازگشت به دین، اسلام گرایی رادیکالی است که دهه های پایانی قرن بیستم تجربه کرد.
نمونهی اصلی آن انقلاب ۱۹۷۹ ایران است که بسیاری از پیش فرضهای نظریه پردازان در مورد این که این جهان باوری پیش فرض اصلی مدرن شدن است را زیر سوال برد و بسیاری از نظریه پردازان را غافلگیر کرد. در واقع، این جنبشهای بنیادگرای اسلامی چون با شعار عدالت و ایجاد برابری سرکار آمدند و با دولت هایی سروکار داشتند که درگیر فسادهای مالی و ادرای بودند، توانستند افراد متنوع از اقشار مختلف به ویژه جوانان را به خود جذب کنند، حتی در بین طرفداران این جنبشها افراد تحصیل کردهای بودند که به واسطهی افزایش قیمت ناگهانی نفت دستمزد بالایی یافتند، اما از قدرت کنار گذاشته شده بودند (ترنر،۲۰۰۷: ۱۴۷) (ترنر،۲۰۱۱: ۲۳۸).
ترنر به نظریههایی که بنیادگرایی را در بستر دنیویشدن قابل فهم میدانند ،یا رویکردی دنیوی به آن دارند ایراد میگیرد: آنها دین را محدود به اعتقادات دینی میدانند، به همین دلیل نمیتوانند پدیدهای مانند بنیادگرایی را به درستی تبیین کنند و در مواجهه با آن خود را به راهکارهای دنیوی محدود میکنند، یعنی میگویند چطور با بنیادگرایی دینی برخورد کرد و اجازه نداد که وارد عرصه عمومی شود، این درحالی است که ترنر معتقد است دین و پدیدههای دینی را باید شامل عمل و اعتقاد دینی بدانیم، به ویژه در مورد بنیادگرایی؛ در این صورت، آن را یک پدیده عرفی نمیبینیم و بنابر این، میتوانیم تبیین درستتری از این واقعیت ارائه دهیم(ترنر،۲۰۱۰: ۶۵۶). ترنر معتقد است با این تغییر نگاه در مواجهه با دین به چگونگی زوال فرآیند این جهان باوری و احیای دینی پیخواهیم برد؛ در این صورت بنیادگرایی به عنوان واکنشی در برابر مدرنیته قابل فهم خواهد شد.
دکمیجیان در کتاب جنبش های اسلامی در دنیای معاصر، میان بحران در دنیای اسلام و خیزش و جنبش های بنیادگرایانه رابطهای علی و دورانی ترسیم میکند. او معتقد است که به لحاظ تاریخی، هر زمان که در دنیای اسلام بحرانی به وجود آمده در واکنش به آن، جنبشی نیز شکل گرفته است. دکمیجیان، تمامی جنبشهای اسلامی و تحرکات بنیادگرایانه را در واکنش به بحرانی می داند که دنیای اسلام با آن مواجه بوده است(دکمیجیان،۱۳۶۶: ۳۱). او این مسأله را این گونه توضیح می دهد که یک الگوی تجربی تاریخی در این مورد رابطهی علت و معلولی میان بحرانهای اجتماعی و ظهور جنبشهای دینی انقلابی و یا تجدید حیات طلبانه است که خواستار از بین بردن نظم رسمی موجود و ساختن جامعهی نو بر پایهی ایدئولوژیک ویژه خود اند. در نتیجه، ایدئولوژی این جنبشها هم جامع و هم انعطافناپذیر و منعکسکنندهی پاسخها و عکس العملهای رهبران فرهمند در قبال شرایط بحرانی است. بنابر این، صرفاً تصادفی نیست که جنبشهای بنیادگرایانهی دارای زمینه های سیاسی ـ فرهنگی مختلف، هنگامی توان قدرت معنوی، اجتماعی ـ سیاسی را به دست آورده اند که دو شرط ملازم یکدیگر در جامعه وجود داشته باشد: اول ظهور یک رهبر فرهمند و دوم جامعهای که عمیقاً دچار آشفتگی است. جنبشهای اسلامگرایانهی گذشته با این دو پدیده مواجه بوده اند و جنبش های اسلامی کنونی نیز از این امر مستثنی نیستند.»
او بحرانهایی را که جوامع اسلامی دچار آن اند اینگونه بر می شمارد : بحران هویت، بحران مشروعیت، فشار و سرکوب، تضاد طبقاتی، ضعف نظامی و بحران فرهنگی(همان، ۵۶-۳۶).
براساس نظریهی دکمیجیان، میتوان ادعا کرد که بنیادگرایی ریشه در تاریخ اولیهی خیزش اسلامی دارد و نمیتوان آن را به پدیدهای مدرن و خارج از دین تلقی نمود. از همین منظر است که دکمیجیان نظریهی دوری بودن خیزشهای بنیادگرایانه را مطرح کرده است. دوری که سرآغاز آن به اولین بحران جامعۀ اسلامی (موسوم به بحران خلافت) باز میگردد و پس از آن در مقاطع مهم تاریخی در قالب گونهای مختلفی از قیام با شعار بازگشت به اصول اولیه اسلام نبوی بازتولید شده است.
آنتون بنیادگرایی دینی را همواره واکنشی ایدئولوژیک در برابر مدرنیته و جوامع این جهان باور میداند. در واقع بنیادگرایی همواره اعتراضی به زوال ارزشهای سنتی و انسانی در جوامع این جهان باور به حساب میآید، اعتراض به این که ارزشهای دینی در مدارس، دانشگاه ها بازار و دادگاهها دیده نمیشود.
او معتقد است بعد از انقلاب صنعتی در اروپا تغییرات قابل توجهی به وجود آمد. یکی از مهمترین این تغییرات جدا شدن محل کار افراد از محل زندگی آنهاست و تخصصی شدن فعالیت های مختلف، به نحوی که ما برای رفع نیازهای کوچک خود نیازمند افراد مختلف هستیم. او معتقد است که این شرایط بر روابط انسانی موثر افتاد و باعث کالایی شدن روابط شد. از طرف دیگر، یکی از مشکلاتی که مدرنیته ایجاد کرد اهمیت یافتن ساعت و زمانبندی در زندگی انسانها بود. یعنی من تحت هر شرایطی باید کار خودم را سروقت انجام دهم. از نظر آنتون این ویژگی با وجود تمام مزایایی که دارد باعث سست شدن روابط انسانی می شود (آنتون، ۲۰۱۰: ۵۲۰).
از دیگر سو، او از این طریق شکل استحالهای را که غرب از قرن هجدهم به بعد دچار آن شد نشان میدهد؛ این که که در طول این دوران غرب چه تغییراتی کرده است و تا چه حد بورکراتیکتر شده است، و غلبهی ساختارهای بروکراتیک بر روابط انسانی چگونه اثرگذاشته و خشونتهای ساختاری بعد از انقلاب فرانسه تا چه حد افزایش یافته است. آنتون معتقد است که ما بعد از انقلاب فرانسه، در جهان با ده قدرت برتر مواجه ایم که شمارشان بعد از جنگ جهانی اول به شش قدرت تقلیل پیدا میکند، بعد از جنگ جهانی دوم به دو قدرت و بعد از جنگ خلیج فارس به یک قدرت بلامنازع، یعنی آمریکا. در واقع، در طول این دویست سال تعداد برندگان کمتر شده و تعداد بازندگان افزایش پیدا کرده است و یکی از دلایل گرایش به بنیادگرایی علاوه بر مخالفت با این مشکلاتی است که مدرنیته در روابط انسانی به وجود آورده است و بسیاری از کشورهای در حال توسعه در قرن بیستم با آنها دست به گریبان اند، مبارزه با این حس بازندگی نیز هست. (آنتون:۲۰۰۸: ۲۸-۲۰).
[۱] – Aziz Ahmad
[۲] – Dessouki
[۳] – Fakhry
[۴] – Haines
[۵] – Griffith
[۶] -Castells
[۷] -Giddens
[۸] -Reflexivity
[۹] – Bryan S. Turner
[۱۰] -Althusser
[۱۱]– Bourdieu
[۱۲] -Poulantzas
[۱۳] – Richard Antoun
تمامی فایل های پیشینه تحقیق و پرسشنامه و مقالات مربوطه به صورت فایل دنلودی می باشند و شما به محض پرداخت آنلاین مبلغ همان لحظه قادر به دریافت فایل خواهید بود. این عملیات کاملاً خودکار بوده و توسط سیستم انجام می پذیرد. جهت پرداخت مبلغ شما به درگاه پرداخت یکی از بانک ها منتقل خواهید شد، برای پرداخت آنلاین از درگاه بانک این بانک ها، حتماً نیاز نیست که شما شماره کارت همان بانک را داشته باشید و بلکه شما میتوانید از طریق همه کارت های عضو شبکه بانکی، مبلغ را پرداخت نمایید.
ارسال نظر