پیشینه تحقیق نظریه ها و تفاوت فرهنگ بین نسل ها دارای ۲۹ صفحه می باشد فایل پیشینه تحقیق به صورت ورد word و قابل ویرایش می باشد. بلافاصله بعد از پرداخت و خرید لینک دنلود فایل نمایش داده می شود و قادر خواهید بود آن را دانلود و دریافت نمایید . ضمناً لینک دانلود فایل همان لحظه به آدرس ایمیل ثبت شده شما ارسال می گردد.
۱ـ مبانی نظری پژوهش ۴
۱ـ۱ـ دیدگاه دگرگونی فرهنگی وبر ۴
۱ـ۲ـ نظریه دگرگونی اجتماعی مارکس ۷
۱ـ۳ـ نظریه نظام اجتماعی پارسنز ۸
۱ـ۴ـ دیدگاه تغییرات اجتماعی گیدنز ۸
۱ـ۵ـ نظریه تحول ارزشی اینگلهارت ۱۱
۱-۶ـ نظریه تطور فرهنگی مید ۱۴
۱ـ۷ـ نظریه ساختاری ـ تاریخی مانهایم ۱۶
۱ـ۸ـ دیدگاه تغییرات اجتماعی روشه ۱۸
۱ـ۹ـ نظریه همگرایی کلارک کر ۲۰
۱ـ۲ـ پیشینه پژوهش ۲۱
۱ـ۲ـ۱ـ پژوهشهای خارجی ۲۱
۱ـ۲ـ۲ـ پژوهشهای داخلی ۲۳
فهرست منابع و مآخذ ۲۶
ـ تقوی، نعمتالله. (۱۳۸۱). جامعهشناسی خانواده. چاپ پنجم. انتشارات پیام نور.
ـ چلبی، مسعود. (۱۳۷۵). جامعهشناسی نظم. تهران: نشر نی.
ـ حاج سید جوادی، علی اصغر. (۱۳۵۷). بحران ارزشها. چاپ دوم. تهران: چاپخانه دیبا.
ـ داریاپور، زهرا (۱۳۸۶). ساختار ارزشی و مناسبات نسلی. فصلنامه تخصصی جوانان و مناسبات نسلی. شماره اول.
ـ شرفزاده، محمد (۱۳۸۰). بررسی عوامل استنباطهای متفاوت از اهداف انقلاب فرهنگی، دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس: رشته جامعهشناسی، کارشناسی ارشد.
ـ صانعی، پرویز. (۱۳۴۷). جامعهشناسی ارزشها. چاپ اول. تهران: چاپخانه مرد مبارز.
ـ آبراهامیان، یرواند. (۱۳۷۸). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی. چاپ ۴٫ تهران: نشر نی.
ـ پورجبلی، ربابه. (۱۳۸۰). بررسی عوامل مؤثر بر شکلگیری هویت اجتماعی فرهنگی نوجوانان دانشگاه شیراز. رشته جامعهشناسی. کارشناسی ارشد.
ـ کوئن، بروس (۱۳۸۱). مبانی جامعهشناسی. ترجمه غلامعباس توسلی و رضا فاضل. تهران: سمت.
ـ آزادارمکی، تقی. (۱۳۸۳). جامعهشناسی تغییرات فرهنگی در ایران، چاپ اول، تهران: انتشارات
ـ اینگهارت، رونالد. (۱۳۷۳). تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی. مریم وتر. چاپ اول، تهران: انتشارات روزنهـ طیب، محمدتقی، علینژاد، بتول. (۱۳۸۲). بررسی گرایشهای جدید نامگذاری در شهر اصفهان. مجله علمی ـ پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان. دوره دوم. شماره ۳۲ و ۳۳٫
ـ عبدی، عباس. (۱۳۷۸). تحول نامگذاری کودکان تهران از ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴٫ تهران: حنانه.
بینش بهویژه مهم «ماکس وبر» این است که فرهنگ صرفاً، پدیدهای ثانویه که توسط اقتصاد تعیین میشود نیست، بلکه مجموعهی مستقلی از عواملی است که گاهی اوقات به رویدادهای اقتصادی شکل میدهد و همچنان از آنها تأثیر میپذیرد. بنابراین میتوان گفت که بین دگرگونی فرهنگی با موفقیت اقتصادی رابطهای علّی، متقابل و پیچیده وجود دارد. بهعبارت دیگر عوامل فرهنگی نهتنها تحت تأثیر دگرگونی اقتصادی واقع میشوند، بلکه بر آن تأثیر میگذارند.
در واقع تأثیرپذیری اینگلهارت از نظریهی «وبر» دربارهی رابطهی تغییرات فرهنگی با اقتصادی تا حدودی در شکل دادن شالودهی اساسی «نظریهی تحول فرهنگی» آن کمک کرده است (ارمکی، غیاثوند، ۱۳۸۳: ۲۰).
ماکس وبر در سال ۱۹۰۵ اظهار داشت که ظهور سرمایهداری و بهدنبال آن توسعه سریع اقتصادی از دگرگونیهای فرهنگی نشأت میگیرد که با ظهور آیین پروتستان کالونی ارتباط داشتند به نظر اینگلهارت اگرچه نظریهی اخلاق پروتستان وبر باعث مجادلهای شد که چندین دهه به درازا کشید، ولی بعضی از انتقادات وارد بر این نظریه موجه به نظر میرسید.
اینگلهارت در این باره معتقد است که در کلیت، نظریهی وبر قابل دفاع نیست، اما او باور دارد که جنبههای مهم نظریهی وبر درست است، مشروط بر اینکه بهکار وی نه به منزله اظهار یک رابطه تغییرناپذیر بین موفقیت اقتصادی و آیین پروتستان، بلکه هم چون تحلیل یک پدیده تاریخی خاص (که مسلماً قصد «وبر» همین بود) نگریسته شود (ارمکی، غیاثوند، ۱۳۸۳: ۲۰).
وبر در کنار مارکس، تفسیر مستقلی از جامعهی سرمایهداری ارائه کرده است، نظریهی ماکس وبر دربارهی جامعه مبتنی بر چند اصل است: به نظر او مسأله اصلی مورد مطالعهی جامعهشناسی «کنش اجتماعی» با روش تفهیمی تفسیری است. واقعیت اجتماعی جدا از محقق اجتماعی است و تحقیق باید جدا از ایدئولوژیها و ارزشها صورت گیرد. در بررسی ساختها و روابط اجتماعی در جامعهی مدرن اقتدار مورد توجه قرار گرفت که از نظر وبر سه نوع اقتدار (سنتی، کاریزماتیک، قانونی) وجود دارد. عقلانیت رسمی و قانونی در مقابل علانیتهای علمی، نظری و ذاتی قرار میگیرند.
وبر به شکلی جدی از تأثیر فرهنگ و عوامل فرهنگی بر فرآیند تحول و دگرگونی، سخن گفته است. در واقع وبر با مطالعه و بررسی دلایل و زمینههای زوال دورهی رنسانس و پدید آمدن انقلاب صنعتی، یکی از مهمترین عوامل اثرگذار در این زمینه را نقش باورهای دینی میداند. و بنابراین برای درک و شناخت صحیح و کامل ساختارهای اجتماعی جوامع، قبل از هر چیز بایستی به مطالعهی فرهنگ آن جامعه پرداخت، چرا که پایههای ساخت هر اجتماعی ابتدا بر فرهنگ آن استوار است.
بنابراین میتوان دریافت که وبر مذهب و ارزشهای مذهبی را عامل بسیار مهمی در هر یک از فرهنگها میداند و معتقد است که نشناختن و بیاعتنا بودن به دین یعنی محکوم کردن خود به درک نکردن و نفهمیدن پدیدهی فرهنگ.
در باب رابطهی مذهب و فرهنگ دو رویکرد عمده وجود دارد، بهویژه جدالی که در این خصوص بین سنتگرایان و تجددگرایان در گرفته است جالب توجه است. سنتگرایان دین را امری کلیتر از فرهنگ میدانند و بهصورت جدی مطرح میکنند که اساساً شکلگیری یک تمدن بدون زیربنای فرهنگی امکان ندارد و فرهنگ تجسد مذهب یک ملت است.
در مقابل تجددگرایان دین را بخشی از فرهنگ میدانند و به نظر اینان امروزه دین بخشی از فرهنگ در کنار علم، اخلاق، هنر، ادبیات، اندیشهها، . . . تلقی میشود که میتواند با ویژگیهای معنوی و کرداری خود، در اعتلای زندگی پیروان خویش مؤثر واقع شود. تجددگرایان پیوند فرهنگ و دین را مانند صورت[۱] و محتوی[۲] در هنر میدانند که بر این اساس، صورت دین، فرهنگ و محتوای فرهنگ دین است.
و جنبهی عام و غیرشخصی دارند. که به عقیدهی وبر همین عقلانیت وجه تمایز بین جوامع مدرن و سنتی است (ارمکی، غیاثوند، ۱۳۸۳: ۲۰).
در فرآیند اولیه صنعتیشدن در غرب، ارزشهایی از قبیل ارزشهای سنتی و مذهبی از میان رفتند. این موضوع جبرگرایی اقتصادی صرف را موجهتر از پیش ساخت، چرا که کارایی قیود فرهنگی ضعیفتر شد و کمتر از قبل قابل مشاهده بود. بدین ترتیب مدل مارکسیستی در نقطهای از تاریخ که الگوی تک متغیری از جامعه نسبتاً موجه مینمود پدید آمد. توانایی یافتن یک الگوی تکعاملی موجه، برتری بسیاری به مارکس داد که به توجیه تأثیر فوقالعادهای که او بر چگونگی تفسیر مردم سراسر جهان از واقعیت داشت و دارد کمک میکند (ارمکی و دیگری، ۱۳۸۳: ۱۶).
تبیین مارکس از دگرگونی اجتماعی از یک نظر با نظریههای تکاملی اشتراک دارد این هر دو الگوهای عمدهی دگرگون ناشی از نقش متقابل با محیط مادی است. بر طبق نظر مارکس هر جامعهای برمبنای یک شالودهی اقتصادی یا زیرساخت استوار است که تغییر در آن منجر به تغییراتی در رو ساخت ـ یعنی نهادهای فرهنگی، حقوقی و سیاسی ـ میگردد. مارکس در این زمینه مفهوم «انطباق» را بهکار نمیبرد، چرا که به نظر او این مفهوم بیش از حد مکانیکی است. به عقیدهی او انسانها بهطور فعال با جهان مادی در ارتباط هستند و میکوشند به آن تسلط یافته و آن را تابع اهداف خود سازند، آنها با محیط خود صرفاً «سازگار» یا «منطبق» نمیشوند. مارکس استدلال میکند که دگرگونی اجتماعی را میتوان از طریق شیوههایی درک کرد که انسانها با بهوجود آوردن نظامهای پیچیدهتر تولید به تدریج جهان مادی را تحت کنترل درآورده و آن را تابع اهداف خود میسازند. به نظر وی دگرگونی اجتماعی فقط بهعنوان یک جریان کند پیشرفت اتفاق نمیافتد. بلکه به شکل دگرگونیهای انقلابی رخ میدهد. دورههای تغییر تدریجی در نیروهای تولید و سایر نهادها و مراحل دگرگونی انقلابی اساسیتر بهطور متناوب از پی یکدیگر میآیند. این شیوه تحلیل اغلب «تبینی و دیالکتیکی و دگرگونی» نامیده شده است. از نظر مارکس مهمترین تغییرات از طریق تنشها، برخوردها و تنازعات رخ میدهد (گیدنز، ۱۳۸۲: ۶۹۳).
[۱]ـ Form
[۲]ـ content
تمامی فایل های پیشینه تحقیق و پرسشنامه و مقالات مربوطه به صورت فایل دنلودی می باشند و شما به محض پرداخت آنلاین مبلغ همان لحظه قادر به دریافت فایل خواهید بود. این عملیات کاملاً خودکار بوده و توسط سیستم انجام می پذیرد. جهت پرداخت مبلغ شما به درگاه پرداخت یکی از بانک ها منتقل خواهید شد، برای پرداخت آنلاین از درگاه بانک این بانک ها، حتماً نیاز نیست که شما شماره کارت همان بانک را داشته باشید و بلکه شما میتوانید از طریق همه کارت های عضو شبکه بانکی، مبلغ را پرداخت نمایید.
ارسال نظر